انسان

اهل فراموشی است اما همه چیز را از یاد نمی برد

اهل فراموشی است اما همه چیز را از یاد نمی برد


دوم تا چهارم دبستان - قسمت دوم - کبوتر

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۱۶ ق.ظ

خانه مادربزرگ را هیچوقت بدون پرنده به خاطر نمی‌آورم. در بدترین حالت هم چند کبوتر داشته‌اند. چند باری پدربزرگ کودتا نموده و تمام کبوترها را فروخته‌اند اما از شرشان خلاص نشده‌اند. بیشتر به خاطر اینکه بیرجند شهر کوچکی است. همیشه چندتا از کبوتر بعد از فروش برمیگشتند. ماشاالله سرعت تولید مثل شان هم بالاست، دو تا هم که برگردند سر شش ماه می شود همان آش و همان کاسه! 

مراقب از پرنده‌ها را امر بدی نمیدانم اما پرنده بازی امر متفاوتی است، خصوصا در مورد کبوترها. رقابت برای داشتن کبوترهای بیشتر، هزینه کردن‌های غیرمعقول برای خرید آن، دزدیدن کبوترها و دویدن روی بام خانه‌ها به دنبال کبوتری گم شده، این ها چیزهایی است که درک نمیکردم. سر همین دویدن روی بام‌ها بارها و بارها شاهد دعوا و درگیری بوده‌ام. دزدین کبوتر هم که بماند، چه رفاقت هایی که به این خاطر از بین نرفت.

پرنده بازی در میان دایی‌ها امری ارثی بود! به این صورت که هر کدام برای مدتی زمام امور را در دست می‌گرفت و پس از مدتی که شعور اجتماعی‌اش بالاتر میرفت برادر کوچکتر را جایگزین خود می‌کرد. البته منظور من از شعور اجتماعی سعی در جلب نظر دخترهای کوچه و محل است. یک مشکلی هم داشتند که زیادی با شعور می‌شدند. بدین گونه که با اعمال خشونت سعی داشتند دیگران را از راهی که خود رفته بودند منع کنند. البته در هیچ کدام از این تلاش ها کوچکترین موفقیتی مشاهده نشد. 

در محضر اساتید زیاد نشسته‌ام. قصه‌های زیادی برایم گفته‌اند. از کبوترهایشان، از آن هایی که اصلا ندیده‌ام یا از آن‌هایی که از دیدن دوران شکوه و عظمتشان محروم بوده‌ام. بسیاری هم برایم روضه خوانده‌اند. هر وقت گربه محترم همسایه (این گربه خودش از اساطیر است و هنوز محله رجایی در تسلط گربه هایی از نسل ایشان است) قتلی انجام می‌داد بر سر صحنه جرم می‌نشستیم و ذکر مصیبت میکردیم. جوجه ها را که می برد زیاد ناراحت نمیشدیم اما بزرگترها هر کدام کلی خاطره بودند. خاطره میگفتیم و گریه میکردیم.

خاطرم هست کبوتری در خیابان با سیم برق برخورد کرده بود و دایی‌ام آن را با خودش به خانه آورده بود. با این که آسیب سختی دیده بود به سبب فیزیک خوبی که داشت دوام آورد. البته روش های درمانی اساتید در بهبودی هر چه زودترش بی‌تاثیر نبود. در بیش از 10 سالی که در خانه مادربزرگم بود کبوترهای بسیاری گم شدند، مردند، خورده شدند، فروخته شدند اما این کبوتر حتی وقتی فروخته هم شد برگشت و ماند. بارها مزدوج شد و حفتش نیست شد، جوجه های زیادی پرورش داد و همه شان رفتند اما خودش انگار رفتنی نبود. یکجور نماد شده بود. هر کبوتر جدیدی هم که می‌آمد ازش حساب می برد. شبیه تانک بود، یک کبوتر ساده با بال های افتاده. کمتر خاطره‌ای از کبوترها را به یاد می‌آورم که جزئی از آن نباشد اما دردناک ترین خاطره هم مربوط به همین پرنده است. کلا مرگ پدیده غم انگیزی خاصه که مربوط به حیوانات بی آزاری مثل کبوترها باشد. وقتی که بیمار می‌شوند و می‌میرند و وقتی که گربه آنها را تیکه پاره میکند خودت را سرزنش میکنی که کاش جایی آزاد و رهایش میکردم تا اینگونه بدرود حیات نمیگفت. اما جای دیگری هست که خیلی بیشتر ناراحت می‌شوی جایی که بی‌شعوری مرگ پرنده‌ها را رقم می‌زند. با این که شاهد این صحنه نبوده‌ام اما شرحی که پای تلفن شنیدم به قدر کافی ناراحت کننده بود، بیشتر از هر اتفاق دیگری. 

عصر یکی از همین روزهای اخیر (شاید کمتر از 10 روز پیش) مادربزرگ از خانه بیرون می‌رود. درب خانه طبق معمول باز است یا حداکثر نخی به پشت در پیچیده شده است که به راحتی می‌توان آن را باز کرد. بچه‌های محل که متوجه خالی بودن منزل می‌شوند، وارد خانه شده و کبوتر قصه را که به سبب زخم قدیمی توان پرواز ندارد، اذیت میکنند. آن‌ها که پرنده‌ای بدون توان پرواز را بی‌ارزش می‌پندارند بعد از خسته کردن در گوشه‌ای گرفتارش کرده و نهایتا سر از تن حیوان بی زبان جدا می‌کنند.

ساعت: 02:17

۹۶/۰۸/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
علی رضوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی